جرح و تعدیل
جَرْحْ وَ تَعْدیل، اصطلاحی در علوم حدیث ناظر به ارزیابی منفی یا مثبت در نقد راویان حدیث. چنین مینماید که این اصطلاح نخست در حیطۀ فقه در مبحث شهادت کاربرد داشته، و از آنجا به حوزۀ نقد رجال راه یافته است. در اواخر سدۀ 2ق/ 8 م، شافعی در کتاب الام تعبیر جرح را در تقابل با تعدیل در خصوص شاهد به کار برده است (مثلاً 6/ 205، 7/ 126). کاربرد تعدیل دربارۀ شاهد برگرفته از چند آیۀ قرآنی است که از شاهد گرفتن دو فرد «دارای عدل» سخن رفته است (مائده/ 5/ 106؛ طلاق/ 65/ 2). بر همین پایه، عدل صفتی است که باید احراز شود و در نقطۀ مقابل آن عیوبی قرار میگرفت که در تحقق عدل خلل وارد میکرد. در واقع آنچه دربارۀ یک فرد به عنوان شاهد اتفاق میافتد، یا تأیید عادل بودن او ست که «تعدیل» خوانده میشد، یا گفتوگوهایی دربارۀ عیوبی در وی که مانع تعدیل بود و بدینترتیب، عیبجویی در تقابل با تعدیل قرار میگرفت. واژۀ «جرح» در اصل به معنای زخم زدن است که از باب مجاز، برای دشنام دادن و عیب گرفتن از کسی به کار میرفت (نک : ابن درید، 2/ 55؛ جوهری، زمخشری، ذیل جرح). حتى بر این اساس اصطلاح «استجراح» ساخته شد که دربارۀ ضعف و عیب حدیث در همان سدههای 2 و3ق بهکار میرفت و بعدها متروک شد (نک : ابراهیم حربی، 1/ 244؛ جوهری، 1/ 358، به نقل از ابن عون). از سدۀ 5 ق گاه تعبیر تجریح در تقابل با تعدیل نیز به کار رفته است (مثلاً نک : باجی، عنوان اثر؛ طوسی، الفهرست، 3؛ ابن حزم، 1/ 130).
هدف جرح و تعدیل ارزیابی اعتبار روایات است. تعدیل عبارت از ذکر اوصافی است که هر گاه در راوی تحقق یابد، نقل او معتبر خواهد بود و جرح عبارت از ذکر اوصافی است که تحقق آنها در راوی موجب بیاعتبار شدن روایت او ست. بدین ترتیب، تعدیل به دنبال اثبات وثوق دربارۀ راوی، و جرح نفی وثوق از راوی است (نک : ابن اثیر، 1/ 70). بر این پایه، نزد غالب اهل حدیث، تعدیل همان توثیق، و جرح خلاف توثیق است. اما باید توجه داشت که در تقسیمات چهارگانۀ حدیث نزد اصولیان امامیه (صحیح، موثق، حسن، ضعیف)، با جدا ساختن مفهوم عدالت از وثاقت، راوی اگر «عدل» و به طبع امامی مستقیم الطریقه بود، خبر او «صحیح»، و اگر «ثقه» غیر امامی بود، خبر او «موثق» انگاشته میشد (شهید اول، الذکرى، 48؛ ابن فهد، 1/ 66؛ شهید ثانی، الرعایة، 77، 84). این تمایز پیش از مکتب حله نیز زمینه داشت، چنانکه شیخ طوسی و نجاشی برخی از رجال زیدی، فطحی یا واقفی را ثقه دانستهاند (مثلاً طوسی، الفهرست، 15، 20، 28، جم ؛ نجاشی، 94، 132، 257، جم (، بدون آنکه این توثیق ضرورتاً به معنای تأیید عدالت بوده باشد.
گفتنی است که در برخی از منابع به جای استفاده از تعبیر تعدیل که مستقیماً ناظر به انتساب به عدالت است، از تعبیرات دیگری چون توثیق ناظر به وثاقت راوی یا تزکیه ناظر به زدودن نسبتهای جارح استفاده شده است که اعم از تعدیلاند.
حاکم نیشابوری از جرح و تعدیل به عنوان دو علم مستقل از علوم حدیث یاد کرده است (معرفة...، 52)، اما بعدها «جرح و تعدیل» به عنوان علمی یکپارچه و ساختیافته در حیطۀ حدیث جایگاه تثبیتشدهای یافت (نک : رازی، 6/ 24) و در طی سدههای متمادی، بخشی از علم رجال گردید. در تقسیمات علم رجال، آن بخش از علم که به نقادی و ارزیابی اعتبار راویان میپرداخت، علم جرح و تعدیل بود و آن بخش که شامل اطلاعاتی در ضبط و تشخیص نامها، یا در شرح حال روات بود، علم اسماء الرجال و علم تاریخ الرجال خوانده میشد.
زمینههای نخستین
پیشینۀ جرح و تعدیل راویان را باید از همان هنگامی جستوجو کرد که در تاریخ حدیث پدیدۀ اسناد اهمیت یافته است. از اواخر سدۀ 1ق، با کاهش یافتن تدریجی جایگاه سیرۀ جاریۀ مسلمین در اثبات مدعیات دینی و فزونی یافتن جایگاه انتسابِ آموزهها به افراد مشخص، کیفیت انتساب نیز مورد توجه قرار گرفت. در این دوره، تکیۀ اصلی تابعان در آموزههای دینی بر سیرۀ جاریه بود و گفتمان ضرورت انتساب، گفتمانی نوپیدا و مغلوب بود که از اوایل سدۀ 2ق، با انتقال نسل، به تدریج به گفتمان غالب تبدیل شد و تکیه بر سیرۀ جاریه را به حاشیه راند، فرایندی که تحقق کامل آن تا پایان سدۀ 2ق به طول انجامید. در همین دوره، میتوان با کهنترین نمونههای استفاده از الفاظ جرح و تعدیل مواجه شد که نه ناظر به تصحیح انتساب حدیثی به پیامبر(ص)، بلکه ناظر به انتساب آموزهای به دین اسلام است، به همان سبک که در میان تابعان مرسوم بوده است. از این اندک نمونهها باید به حکم مغیرة بن حکیم صنعانی در حدود سال 100ق دربارۀ عدم تعلق زکات به عسل اشاره کرد که به هنگام ارجاع آن به عمر بن عبدالعزیز، خلیفه آن را تنفیذ کرد و در مقام توضیح، مغیره را «عدل رضی» خواند (نک : صنعانی، 4/ 60-61؛ ابن ابی شیبه، 2/ 373).
در بازگشت به سخن از گفتمان ضرورت انتساب، باید گفت این گفتمان به خصوص از محافل عراق آغاز شده بود که نسبت به محافل حجاز ناهمگنی بیشتری درون حوزههای بومی آن ــ یعنی کوفه و بصره ــ دیده میشد و این ناهمگنی، تکیه بر سیرۀ جاریه را با دشواری مواجه میکرد.
با آغاز بحث از انتساب در اواخر سدۀ نخست، پیش زمینههای «اسناد» در محافل اصحاب اثر در عراق مطرح گردید و به تبع، اعتبارسنجی راویان روی به اهمیت نهاد. با توجه به غالب بودن فضای بومی تا اواسط سدۀ 2ق، انتظار میرود که این نقدها نیز درون بومی باشد. کوفه از آن روی که ناهمگنترین بوم در میان بومهای محوری سدۀ 1ق/ 7م بود، زمینۀ مساعدتری برای طرح مباحث نقد رجال داشت و کشاکش در آن سختتر بود. بر همین پایه است که در موارد تحقق جرح در کوفه، به مراتب انتظار بیشتری برای مواجهه با عباراتی تند مانند «کذاب» وجود داشت. در دهۀ 90 از سدۀ نخست، نزد عالمانی از کوفه چون ابراهیم نخعی (د 96ق) و عامر شعبی (د ح 100ق) در مقام نقد برخی از راویان استفادۀ صریح از تعبیر «کذاب» دیده میشد (مسلم، 1/ 19؛ ابن ابی حاتم، 2/ 78).
در جانب بصره، در رأس گرایندگان به ضرورت انتساب، ابن سیرین جای داشت (عقیلی، 1/ 7-8) که خود به سبب ورع، گرایش چندانی به نقد رجال نشان نمیداد و این شاگردان او بودند که با لحن ملایمتر از کوفیان به نقد آغاز کردند. از آن جمله، ایوب سختیانی (د 131ق) که به عنوان زاهد نیز اشتهار داشت، با تعبیراتی چون فلان شخص «مستقیم اللسان نیست» برخی راویان حدیث را به نقد گرفت (مسلم، 1/ 21؛ ابن ابی حاتم، 2/ 18؛ عقیلی، 1/ 10). در نسل شاگردان ابن سیرین، همچنین باید از یونس بن عبید عبدی (د 139ق) یاد کرد که به خصوص با معتزله برخورد داشت و عمرو بن عبید را در حدیث به «کذب» نسبت میداد (نک : مسلم، 1/ 22؛ ابن ابی حاتم، 6/ 246).
در نسل دوم اتباع، یعنی نسلی که در دهههای 140 و 150ق فعال بودند، ایراد کردن بر شخصیت راویان یا جرح، به عنوان یک نیاز تلخ، ولی اجتنابناپذیر در پیش روی ناقدان قرار گرفت. در کوفه سلیمان اعمش (د 148ق) ضمن تکیه بر ضرورت اسناد (ابونعیم، حلیة...، 5/ 52)، محدثان زمان خود را به سبب بیمبالاتی در نقل حدیث نقد میکرد و توجه به این نکته را که حدیث از کجا و از چه کسی نقل میشود، شیوۀ سلف میانگاشت که بیتوجهی به آن انحراف از اصول سلف است (عجلی، 206). در بصره، شعبة بن حجاج (د 160ق) به تفحص از شخصیت محدثان پرداخت و اول کسی بود که از «ضعفا و متروکین» کناره گرفت، تا آنجا که گفته میشد آیندگان از اهل عراق بدو اقتدا داشتند (ابن حبان، الثقات، 6/ 446؛ ابن منجویه، 1/ 299). وی هنوز به شیوۀ احتیاطآمیز ایوب سختیانی تا حدی پایبند بود و در نقد رجال، از تعبیراتی چون «از وی پرهیز کنید»، یا «از او چیزی ننویسید» استفاده میکرد، بدون آنکه به طور ایجابی نسبت ویژهای به شخص دهد (مثلاً نک : مسلم، 1/ 17؛ عقیلی، 3/ 246؛ بردعی، 397؛ خطیب، تاریخ...، 11/ 455).
به هر روی، شعبة بن حجاج آغازگر جریانی بود که پس از وی با یحیی بن سعید قطان و در نسلهای بعد با نقادان تندرو عراقی ادامه یافت (برای رابطۀ قطان و شعبه، مثلاً نک : ابن ابی حاتم، 2/ 35؛ عقیلی، 1/ 4).
در ثلث سوم سدۀ 2ق در پیرامون حلقۀ سفیان ثوری در عراق و بهتبع ساماندهی و نظریسازی مباحث اسناد، موضوع جرح رجال نیز به جد مورد بحث قرار گرفت. ثوری خود در یک طبقه بندی سخن از آن داشت که احادیث بر 3 دستهاند: آنچه راویان آن در حدی است که میتوان در امر دین بدان تکیه کرد، آنچه امکان «جرح» راوی آن وجود ندارد و باید دربارۀ آن توقف کرد، سوم آنچه اعتباری به راوی آن نیست و صرفاً از باب دانش حدیث موضوعیت دارد (علی بن جعد، 271؛ ابن عدی، 1/ 82). وی خود ــ هر چند به ندرت ــ برخی از رجال را با تعابیری تند چون «کذاب» نقد میکرد (مثلاً نک : ابن ابی حاتم، 1/ 76).
در این دوره نه تنها نقادان کوفی چون عیسی بن یونس سبیعی (مسلم، همانجا)، که حتى بصریانی چون یحیی بن سعید قطان (همو، 1/ 17-18) از تعبیرات تند چون «کذاب» استفاده میکردند. قطان نخستین شخصیتی بود که اقوال او در جرح و تعدیل توسط شاگردانش مدون شد (ذهبی، میزان...، 1/ 110) و در منابع، به عنوان خلیفۀ اتصالی محسوب میشد که آموزههای شعبه را به عالمان نسل پس از خود در بغداد، چون احمد بن حنبل و یحیی بن معین پیوند زده بود (نک : خطیب، الجامع...، 2/ 201؛ نووی، تهذیب...، 1/ 234). گاه مکاتب دیگر جرح و تعدیل در تقابل با اقوال قطان بازشناخته میشد (مثلاً نک : بسوی، 3/ 43).
ابن مبارکْ عالم خراسانی در نیمۀ اخیر سدۀ 2ق که از مهمترین نظریهپردازان اسناد محسوب میشد، دربارۀ جرح و تعدیل نیز تأثیرگذار بود. وی که گرایشی زاهدانه داشت، از جرح کردن محدثان به اندازهای پرهیز داشت که حتى دربارۀ عباد بن کثیر، از استادش ثوری کسب اجازه کرد که به مردم اعلام کند که «از وی حدیث نگیرید» (مسلم، 1/ 17). او دربارۀ بقیة بن ولید نیز گفته بود که وی خود «راستگو» ست، اما از هر آنکه پیش آید، حدیث اخذ میکند (همو، 1/ 19؛ ابن شاهین، 49). دربارۀ روش ابن مبارک گفتهاند که وی حدیث کسی را ترک نمیکرد، مگر آنکه از وی چیزی میشنید که نمیتوانست آن را نادیده بگیرد (ابن ابی حاتم، 1/ 270، 274). ابن مبارک تنها دربارۀ عبدالقدوس بن حبیب کلاعی، که نزد عموم عالمان عدم اعتبار او محرز بود، تعبیر «کذاب» را صریحاً به کار برد (مسلم، 1/ 26؛ ذهبی، میزان، 4/ 382) و از برخاستگان حوزۀ او، اسحاق بن راهویه نیز بهندرت کسی را کذاب میخواند (مثلاً نک : ابن ابی حاتم، 8/ 496، 9/ 25؛ برذعی، 524).
در همین دوره، نقد رجال حتى به مدینه نیز راه یافته بود و شاید هشام بن عروه (د 145ق) از عالمان مدینه که به عراق آمد و شد داشت و چندی محضر یحیی بن سعید را دریافته بود (ابن ابی حاتم، 9/ 148)، عاملی مؤثر در این باره بوده باشد، به خصوص باید به مالک بن انس (د 179ق) عالم آن دیار اشاره کرد که گاه با این تعبیر که فلان شخصیت «ثقه نیست»، به نقد رجال مختلف میپرداخت (مثلاً نک : مسلم، همانجا؛ ابن ابی حاتم، 4/ 367، 5/ 284، 7/ 324)؛ از التزام وی به کاربرد این عبارت به روشنی برمیآید که او نیز از به کار بردن تعبیرهای مستقیم که شخصیت فرد را مخدوش میسازد، پرهیز داشت و نسبت کذاب دربارۀ محدثان به ندرت در نقدهای او دیده میشد (مثلاً نک : همو، 1/ 21؛ برذعی، 411، 461). وی از حدود 70 شیخ نقل حدیث را روا نمیدانست (خطیب، الکفایة، 159). از عالمان مدنی، همچنین باید ابراهیم بن سعد زهری (د 185ق) را نام برد که به بغداد مهاجرت کرده بود و در محیط بغداد، دربارۀ برخی از رجال «قسم یاد میکرد» که «کذاب» هستند (احمد بن حنبل، 1/ 64، 72؛ ابن عدی، 4/ 125).
به عنوان نقطۀ انتقالی از سدۀ 2 به 3ق، باید به محمد بن ادریس شافعی (د 204ق) اشاره کرد که در عبارتی کوتاه، نظریهای ارائه کرده است که در تاریخ جرح و تعدیل باید به دیدۀ اهمیت نگریسته شود. او یادآور میشد که راوی حدیث باید در دین ثقه، در حدیث معروف به صدق، ملتزم به ادای حدیث به حروف، و دارای حفظ باشد ( الرسالة، 370-371). اگرچه شافعی خود کتاب مستقلی در باب جرح و تعدیل ننوشت، اهمیت این عبارت گذرا از آن رو ست که در اندیشۀ حدیثی پس از خود قویاً تأثیرگذار بود. باز اندیشیهای صورت گرفته توسط شافعی در باب تجدید معنای سنت و افزودن اهمیت اسناد به طبع در شکلگیری اندیشۀ بعدی نزد اهل سنت مؤثر بوده است.